ایرانیان سی ام آذر ماه با جشنی شبانه با آخرین روز پاییز وداع می گویند ؛
جشنی که از آن به عنوان جشن شب چله یا شب یلدا نام برده می شود.
این جشن نمادین که همراه با گردهمایی خانواده ها برگزار می شود، باقی مانده
جشن های شبانه ای است که ایرانیان در سده های گذشتهبرگزار می کردند و از
آن جشن های رنگارنگ جز ردپایی بجا نمانده است.
شب چله برای
ایرانیان شب تولد میترا خداوندگار روشنایی است. آنها طولانی ترین شب سال را
با گفت و شنود و خوردن آجیل و میوه های سرخ فام به امید پیروزی روشنی بر
تاریکی سپری می کنند.
گفته می شود مراسم شب چله یا تولد میترا که
از آئین میترائیسم برجای مانده، در زمان جنگ ایرانیان با یونانیان به آن
کشور رفت و از آن طریق به روم رسید و از آن پس اروپائیان آن را به عنوان شب
تولد عیسی مسیح قرار دادند.
مگسی را کشتم.
نه به این جرم که حیوان پلیدیست بداست ،
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است،
طفل معصوم به دور سر من میچرخید،
به خیالش قندم،
ای دوصد نور به قبرش بارد، مگس خوبی بود،
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد، مگسی را کشتم.
زیر باران خیس پاییزی، بوی یاس سپید می آید
بوی نم، بوی خاک، بوی گلاب، بوی شعری جدید می آید
زیر باران خیس پاییزی، زیر باران که راه می افتم،
"باز باران" ترانه می خوانم؛ باز باران، شدید می آید
زیر باران سرد پاییزی، خیسم اما هنوز می مانم
قطره هایش چقدر می لرزند، به نظر مثل «بید» می آید
حتم دارم که ابر، «مجنون» است؛ چون از این اشک ها که می بارد،
قطره قطره شبیه «لیلا»یش، شکل هایی پدید می آید
آنچه می بارد از هوا «عشق» است، آنچه جاریست بر زمین، «امّید»
زیر باران خیس پاییزی، بوی «عشق» و «امید» می آید
زیر باران سرد پاییزی، گرمم از یاد خاطرات قدیم
گرم، مثل وصال یاری که، مژده اش روزِ عید می آید
زیر باران همیشه بی تاب است... زیر باران همیشه عاشق تر...
شاعری که صدای باران را، تا
به گوشش شنید، می آید...
اثر: لیلی