گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من بر غنچه گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست تا هستم و هست دارمش دوست
ایرج میرزای قرن 21 گویند مرا چو زاد مادر روی کاناپه لمیدن آموخت
شبها بر ماهواره تا صبح بنشست و کلیپ دیدن آموخت
بر چهره، سبوس و ماست مالید تا شیوه خوشگلیدن آموخت
بنمود تتو دو ابروی خویش تا رسم کمان کشیدن آموخت
هر ماه برفت نزد جراح آئین چروک چیدن آموخت
دستم بگرفت و برد بازار همواره طلا خریدن آموخت
با دایی و عمه های جعلی پز دادن و قمپزیدن آموخت
با قوم خویش همیشه پیوند از قوم شوهر بریدن آموخت
آسوده نشست و با اس ام اس جکهای خفن، چتیدن آموخت
چون سوخت غذای ما شب و روز از پیک ، مدد رسیدن آموخت
پای تلفن دو ساعت و نیم گل گفتن و گل شنیدن آموخت
بابام چو آمد از سر کار بیماری و قد خمیدن آموخت
جالب بود
Mamnoonam Aza Inke Nazar Dadi Shadi jan